وبلاگ
بلوط و سفیران جادویی
در دل جنگل جادویی «بلوطسبز»، دانهی بلوطی در خانهی زیرزمینی سنجاب کوچولو زندگی میکرد. سنجاب هرروز با مهربانی از بلوط نگهداری میکرد و بلوط زیر لب میگفت:
«دلم میخواد روزی درختی قوی بشم و صدها بلوط کوچک هدیه بدهم تا از سنجاب تشکر کنم
اما نورِ کمی به آن خونه ی بلوط کوچولو میرسید و بلوط نمیتوانست رشد کند. یک روز صبح زود که آفتاب ازبین شاخهها کنار رفته بود، بلوط به سنجاب گفت کمک کن رشد کنم منم بهت قول میدم تا هزار تا بلوط مثل خودم بهت بدم بنابراین دست در دست هم پیش درخت پیر جنگل رفتند, و از اون برای این کار کمک خواستن . درخت پیر با لبخند و صدایی نرم گفت:برای این کار باید اول گودالی بکنیم برای ایجاد گودال باید بیگیم سورین بیاد.شاخه ای از درخت پیر تکانی خوردو سورین متولد شد(ماشین چوبی قهوه ای که یک بازوی متحرک داره )

پیر جنگل گفت کنار برید تا کامیون هم به جمع ما اضافه بشه همه به شاخه های درخت پیر نگاه کردند و منتظر یک ماشین جدید شدند .شاهوار با لبخند اومد.شاهوار کامیون چوبی که میتونست خاک های اضافه رو جا به جا کنه
سارمان که در همون نزدیکی ها بود صدای پیر جنگل رو شنید که در حال تلاش برای کاشتن دانه ای بودند صدای خنده بلوط کوچولو اینقدر جذاب بود که سارمان به سمت اون صدا رفت هم خوش حال بودن سورین خاک ها رو برداشت سنجاب با خوش حال به گودال درست شده نگاه کرد و به بلوط کوچو لو گفت حالا میتونی راحت رشد کنی سنجاب بلوط رو توی خاک گذاشت و اما بلوط کوچولو هنوز سردش بود سنجاب از برگ هایی که
اونجا بود رو روی بلوط کشید بلوط که جای گرم ونرمی پیدا کرده بود داشته خوابش میبرد اما هنوز تشنه بود تا اومد بلند بشه تانکر چوبی که تا الان رفتار بلوط کوچولو رو داشت نگاه میکرد جلو اومد و گفت سلام من شاهوار هستم اگه اب نیاز داری من میتونم به تو کمک کنم.نور خوشید که روی برگ ها افتاد و.....
